جدول جو
جدول جو

معنی درویش وار - جستجوی لغت در جدول جو

درویش وار
(دَرْ)
چون درویش. بسان درویشان. همانند درویشان. درویش گونه:
یکی نصیحت درویش وار خواهم کرد
که این موافق شاه زمانه می آید.
سعدی.
پادشاهان را ثنا گویند و مدح
من دعائی می کنم درویش وار.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دُنْ دی دَ / دِ)
دارندۀدرویش. نوازندۀ درویش. تیماردار و مراقبت و محافظت کننده درویش: و مردمش (مردم همدان) غریب دوست باشند و درویش دار. (مجمل التواریخ و القصص)
لغت نامه دهخدا
(دُ شُ دَ / دِ)
درویش نوازنده. نوازندۀ درویش. درویش دوست. درویش دار:
درویش نواز و میهمان دوست
اقبال درو چو مغز در پوست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَرْ)
حالت و عمل درویش دار. درویش نوازی. تیمارداری درویشان: انصاف در آن است که در همدان اگر امن باشد هیچ شهری در اسلام مقابل آن نباشد از فراخی نعمت و درستی هوا و آب وغریب دوستی و درویش داری. (مجمل التواریخ و القصص)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ)
دهی است از دهستان لاله آباد بخش مرکزی شهرستان بابل. واقع در 7هزارگزی جنوب باختری بابل و کنارراه شوسۀ بابل به آمل، با 190 تن سکنه. آب آن از رود خانه کاری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ)
مقل الحال. کسی که به وضع درویشان باشد:
قمری درویش حال بود ز غم خشک مغز
نسرین کان دید کرد لخلخۀ رایگان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(دَرْ پِ سَ)
بچۀ درویش. درویش بچه:
هرچند که درویش پسر نغز آید
در چشم توانگران همه چغز آید.
ابوالفتح بستی.
، درویش نوجوان: درویش پسر این بشنید. (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
چون درزی. خیاط گونه:
حکیم سوزنی ای شاعری که درزی وار
به مدح خواجه سخن بر سخن همی دوزی.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
از توابع دهستان بنافت ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان لاله آباد بابل
فرهنگ گویش مازندرانی